کتاب محرم راز اثر زهرا احسان منش

کتاب «محرم راز» نوشته‌ی «زهرا احسان‌منش» است. در بخشی از رمان می‌خوانیم: «گفت: سلام. شما چرا جا موندین؟ بی‌اراده بغض کرد و گفت: پلاکم گم شده بود. ناچار شدم بمونم و دنبالش بگردم. اصلاً هیچ‌کی یاد من نبود. حتی مامانم هم کنجکاو نشد بدونه با کی می‌رم.» نگاه گذرایش رنگ دلجویی گرفت و گفت: خب سرشون شلوغ بوده. بچه نیستین که حواسشون بهتون باشه. لابد با خودشون فکر کردن بالاخره با یکی می‌رین. حالا ناراحت نباشین. من کارم تموم شد. با من بیاین. بعد از آن برخوردهای تند رویش نمی‌شد با او همراه شود. نگاهش را به زمین داد و پر تعارف گفت: نه دیگه مزاحم شما نمی‌شم. زنگ می‌زنم دایی بیاد دنبالم. بی‌معرفت بهش گفته بودم بمونه با هم بریم. نگاهش را به اطراف توزیع کرد و گفت: اگه منظورتون مهدیار که باید بهتون بگم فرستادنش دنبال قصاب و گوسفندش. با سماجت گفت: پس زنگ می‌زنم آژانس. راه افتاد و شیدا پشیمان از کرده‌ خود در دل دعا کرد یک بار دیگر تعارف بزند که او همچنان که به سمت خروجی می‌رفت صدایش را بلند کرد و گفت: من آژانس... ازتون کرایه هم می‌گیرم. فقط زودتر بیاین. چون من دلم می‌خواد تا آخرین لحظه‌ مراسم کنار خواهرم باشم. می‌دانست تا کسی بخواهد دنبالش بیاید مراسم پایان یافته از طرفی همراه شدن با آژانس را هم این موقع شب با این تیپ و قیافه صلاح نمی‌دانست. پس از خدا خواسته با او همراه می‌شد. تا کنار ماشین او با فاصله‌ نیم متری به دنبالش پیش رفت و درست چند قدم مانده به ماشین ایستاد. باز تردید گذشته به جانش دست ‌انداخت و مرددش ساخت کدام قسمت اتومبیل او بنشیند که او در سکوت پیش رفت و در جلو را باز کرد و بی‌هیچ کلامی ماشین را دور زد و پشت فرمان نشست.» کتاب حاضر را انتشارات «پرسمان» منتشر کرده است.